مارکوس، قهرمان این داستان است که با پدربزرگ خود ملوین زندگی می کند. ملوین یک شکارچی گنج است و تمامی اطلاعات خود را درباره مکان عتیقه ها در دفترچه ای یادداشت می کند. ملوین همیشه نگران مارکوس بازیگوش است و سعی می کند تا راه و رسم کارهای مختلف از جمله شکار را به او یاد دهد. در این میان یکی از روزهایی که ملوین نوه اش را به جنگل برده بود، مارکوس گم می شود و جستجوهای پدربزرگ برای یافتنش بی نتیجه خواهد بود و در حالی که فکر می کند او توسط حیوانات وحشی کشته شده است به خانه باز می گردد اما در کمال تعجب متوجه می شود که مارکوس قبل از او به خانه بازگشته است. این ماجرا باعث می شود تا پدربزرگ و نوه، هردو از پی بردن به توانایی مارکوس خوشحال شوند ...